مهردادمهرداد، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره
مهزادمهزاد، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

آریا مرد کوچک ما

مطب پزشک

اواسط هفته پیش بود که آریا مرد کوچک ما یا همان مهرداد کوچولوی ما کمی ناخوش احوال بود. اینگونه بود که بر آن شدیم از برای وی درمانی پیشه کنیم، او را پیش مطب طبیبی و حکیمی حاذق بردیم. در آنجا هم فرصتی فراهم گردید که بتوانیم شغل شریف عکاسباشی ایشان را پی گیریم. البته حکیم دانا، ما یعنی والدین معزز مهردادخان را از دنیایی از نگرانی نجات داد. حال شما این تصاویر را بنگرید و سپس نظراتی هم بنگارید.  سپاس ای پسرجان برای تقدیم به شما این را هم یاد آور که حضرت حافظ می فرماید:   تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد                         وجود نازکت آزرده گزند مباد س...
24 دی 1393

دسته گل ها

مهرداد، آریا مرد کوچک ما برخی مواقع دسته گل هایی رو به آب میده که فعلا شیرینه میگه: عجب رنگیه این، اسم این رنگ چیه؟ این دیگه چیه که همه میرن سراغش بعد بهم ریختن خونه حالا نوبته این کاره خوب من آماده ام، بریم مهمونی دیگه ...   ...
20 دی 1393

مادربزگ ها-1

مادربزرگها و پدربزرگها حقی بزرگی به گردن همه ما دارند، حقی که ارزش و درجه اش نهایتی ندارد. حقی که با فرهنگ چند هزار ساله ایران و انیران درآمیخته و تا کنون برجای مانده است. مرد کوچک ما هم قدردان این ارزشهاست و به امید خدا این ارتباط هیچ وقت گسست پیدا نخواهد کرد.    1- نتیجه و مادربزگ(دی93) 2- همان: مثل یه آقا(جنتلمن) رفتار کرد. 3- مادربزگ و مادر مادربزرگ(جای مادرش هم این وسط بود که خالیه) 4- مادربزرگها: منزلشان شبیه حیات وحشه البته همه این پرندگان و چرندگان که میبینید مال زمانیه که شکار اینها مجاز بود. ...
8 دی 1393

اشارات-1

مجموعه اول عکس هایی که این مرد کوچک ما در یه جاها و چیزهایی اشاره میکنه، تقدیم می شود. خیلی خوشمزه بود !!!! ...
2 آذر 1393

بزرگ مرد کوچک

به قول معروف "دیگه داره بزرگ میشه" به قول معروف "دیگه داره بزرگ میشه" اگرچه هنوز به وسط آبان ماه نرسیدیم اما هوا دیگه سرد شده تو تهران. این آقا کوچولوی ما هم کم کم لباس زمستونه اشو باید بپوشه. مامان خانومش هم این لباس سوسمارگونه اش رو براش پوشید. آقا کوچولو هم جلی رفت از بقالی خریدها رو انجام داد برگشت. آره .... گفتم نیایی دنبالم، خودم اینارو میخرم ... تشکر شما هی ازم عکس بگیر، چه خبره خب ... "آقا" دیگه غرید و ما هم از رو رفتیم ... ببین آقا کوچولوی ما از اینکه از الان خریدهای خونه رو از بقالی سر کوچه و روبرو خونه انجام میدی ازت مچکرییییییییم دوست داریم ...
11 آبان 1393