جمعه یازدهم خرداد بود که اهل فامیل، شباهنگام راهی باغ کتاب شدیم. بعد خوردن افطاری حسابی به گشت و گذار مجموعه پرداختیم. حضرتعالی و خانم مهزاد حسابی شادی و پایکوبی و جستن میپرداختید. واژه نوستالژی رو برای اینجور جاها مد کردند که ما هم بکار میبریم اینجا. قصه های مجید، زورو و گروهبان گارسیا و ...
*دیدار با دوچرخه سوار، تفنگ و کتاب در باغ کتاب*
*با زورو و گروهبان گارسیای نگونبخت*
*ژست دوست داشتنی با زورو*
(گمون نکنم تا این زمان سریال رو دیده باشه اما عشق به شمشمیر ژست رو هدایت میده)
*در سایه لیدی خرامان از نوع حیوان*
*در تفکر تعداد گوسپندان(یعنی میشه اینا مال من باشه تا بازی کنم باهاشون)*
*سوار که میتونم بشم*
*سوار اینم هم میخام بشم. برین کنار. یه روزی سواری میگیرم ازت*