یک واژه، یک دنیا خاطره
پنجشنبه عصر 30 مرداد 93 وقتی برای اولین بار با اون شیرین زبونی همیشگیت گفتی "دایی جون" یک آن تمام اون 8 ماهی که فرصت دیدنش رو داشتی، از خاطرم گذشت و اشک بود که فرصت دیدن خنده هات رو، وقتی با اون یه تیکه سنگ بازی می کردی ازم گرفت.
عزیز مادر از دایی جونت فقط خنده ها و شوخی هاش، مهربونیش با آدما و مخصوصا بچه ها، گذشت و فداکاریش برامون یادگاری مونده
مرد کوچک ما همیشه یادت باشه:
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند با یاد.....
من و پدرت برات دعا می کنیم ارادت قوی، قدم هات محکم و تلاشت روزافزون باشه و البته زبان شکرگزاری بدرقه زندگیت.
عزیر مادر مطمئن باش دایی جونت صدات رو شنیده و تو سخت ترین لحظات زندگی جوابت رو خواهد داد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی